داستانی آموزنده
کارت بانکیم روبه فروشنده دادم وباخیال راحت منتظر شدم تاکارت بکشداما درکمال تعجب دستگاه پیام داد موجودی کافی نمی باشد امکان نداشت خودم می دونستم سه برابرخریدی که کردم درکارتم پول دارم با بی حوصلگی ازفروشنده خواستم تادوباره کارت بکشد واین بارپیام آمدرمزنامعتبراست وفروشنده بابی حوصلگی گفت:لطفانقدپرداخت کنید فکرکنم کارتتون روپیش موبایلتون گذاشتید کلا سوخته…
درراه برگشت به خانه مرتب جمله فروشنده درسرم صدامی کرد پول نقدهمراهتون هست؟
خدایا مادرکارت اعمالمان کارهای زیادی داریم که به امیدآنهاهستیم مثلا عبادتهایی که کردیم دستگیری ها انفاق هایی که کردیم…
نکنددرروز حساب و کتاب بگویندموجودی کافی نیست!..
مامتعجبانه بگوئیم مگر می شود؟؟
این همه اعمالی که فکر می کردیم نیک هستندوانجام دادیم چه شد؟؟
وبگوینداعمالتان درکنارچیزهایی قراردادیدوکلا سوخت!!…
کنارغیبت ،کنارحسد،کنار دنیادوستی،کنارریا،کنترلی اعتمادی به خدا……
نکندبگویند نقدباخودت چه آوردی و دستمان خالی باشد!!….
خدایا به تو پناه میبریم…..